محرم ماه آن عبدخدا
محرم اسرار آن هستی فزا
محرم ماهی که در آن ریختندند
میان کربلا خون خدا
یکی آب گوارا دید وریخت
به فکر لبتشنه های خیمه ها
یکی جنگید باآن اشقیا
که وی ِآخر بشد سیراب با دست خدا
یکی درظهر آن روز غریب
بشد حین نماز عشق مرفوع بلا
یکی از اشقیاآن طفل را
بزد با تیر در کر ب وبلا
یکی فریاد زد ادرک اخا
که دیدم مادرم دراین فضا
درآن بزم عشق بازی شد بسی
میان اهل جنت با خدا