لوگوی سه گوش

 خانه ی دوست

خانه ی دوست
هسته علمی ادبیات دانشگاه مازندران
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
">پیراهن های خدا
">عکسهای دیدنی از بناهای تاریخی
">عکس های حسینی ">امام حسین (ع) از دیدگاه دکتر شریعتی ">السلام عليكَ يا ابا عَبداللهِ ">اسرار سعادت ">قافله کربلا ">محرم ">محرم ">آداب محرم
پيوندهای روزانه

یکی از متن های شرکت کننده در همایش طنز

(بازدید امیر کبیر از دانشگاه مازندران)

مهدی فلاح جویباری

در یکی از شب های خدا ٬ اصغر توتونچی از نوادگانخلف میرزا توتون خان توتونچی٬ صاحب کارخانه توتون و تنباکو در عهد ناصری خوابی دید که جد بزرگوارش توتون خان در معیت میرزا امیر کبیر مٶسس دارالفنون با گذر از پل زمان پای مبارک به زمان ما گذاشته و جهت بازدید از دانشگاه مازندران به شهر زیبای بابلسر قدم رنجه فرموده و ایشان آنچه را در خواب دید بلافاصله بر روی کاغذ مرقوم کرده که در اختیار شما دانشجویان عزیز و روشنفکر قرار می گیرد:

از اعماق تاریخ به آینده سفر کردیم و جهت بازدید از یکی از دارالفنون ها یا به قول امروزی ها دانشگاه که در حال حاضر الی ماشاء الله و به شکر ایزد یکتا بسیار فراوان یافت می شود و به نام هایی عجیب و غریب چون دانشگاه آزاد ٬ غیر انتفاعی٬ پیام پول٬ جامع علمی و کاربردی٬ پودمانی٬ خودمانی٬ خانه عمه٬ خاله و ... .

با خدم و حشم به راه افتادیم و اندکی بعد به مکانی رسیدیم که کالسکه چی ایستاد و گفت:" یا حضرت امیر رسیدیم."

پیاده که شدیم چشمتان روز بد نبیند دروازه ای سنگی با چند نگهبان دیدیم و باغی عضیم که گرداگرد آن میله های آهنی که بیشتر به دژ یا قلعه ای شبیه بود تا به دانشگاه یعنی مثلا محل کسب دانش.

با حالتی طلب کارانه جلویمان را گرفتند٬ از جیب مبارک پول درآوردیم تا انعامی بدهیم که از قبول آن خودداری کردند و گفتند بدون کارت دانشجویی از دخول شما معذوریم. با داد و فریاد گفتیم که آخر ما صدراعظم ممالک مستقله ی ایران هستیم ما را چه نیاز به کارت دانشجویی؟؟!!!

خلاصه با مشقت بسیار وارد دانشگاه شدیم. فضای زیبای دانشگاه ما را به یاد باغ های صاحب قرانیه می انداخت. پسران و دختران بسیاری در این فضا مشغول گشت و گذار بودند و لذت افزون می بردند. پرسیدم:" اینان دیگر کیستند؟" گفتند:" یا امیر دانشجو هستند." تعجب کردیم چون بیشتر به لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد و از این حرف ها می ماندند تا به طالب علم و دانشجو. خلاصه اندکی که جلو رفتیم به جایی رسیدیم که به آن سلف می گفتند٬ داخل شدیم صفی طویل دیدیم کارت به دست و بسیار گرسنه و عده ای انبوه که در حال خوردن غذا بودند البته با اکراه و دماغ با دست گرفته. و تابلوی بزرگی در روبه روی آنها که نوشته شده بود(لطفا بعد از خوردن غذا ظرف ها را تحویل دهید.) که احساس کردیم این جمله را با عجز و التماس فراوان نوشته بودند. ولی بیشتر ظرف ها را روی میز رها می کردند و می رفتند.

از چند تایی پرسیدیم که :"چرا ظرف ها را تحویل نمی دهید؟" گفتند :"می خواهیم اعتراض مدنی خود را نسبت به بد بودن غذا نشان دهیم." که البته معلوم بود به خاطر تنبلی این کار را انجام       می دادند. بعد از تماشای این اعتراض به قول خودشان مدنی به راه خود ادامه دادیم و به باغ با صفای دیگر که بین دو دانشکده ی اقتصاد و معارف بود رسیدیم که لشکری از دختران و پسران به مثابه ی اینکه به پیک نیک و گشت و گذار آمده اند به روی چمنها و درون آلاچیق ها لم داده بودند و دل می دادند و قلوه ی بسیار می گرفتند.

در گوشه ای از این باغ با صفا فردی را دیدم که تنی چند از دختران و پسران درو او را احاطه کرده بودند٬ پرسیدم:" توتون خان آن فرد کیست که همه با دهان باز او را می نگرند؟" جواب داد:" خرده سیاسی بیش نیست٬ عمده حرف هایش بی مایه است٬ خیال می کند که خیلی می داند٬ به قول خودشان سیاست کشور را به چالش می کشند." بعد از آن وارد بوفه برادران که شدیم به یاد قهوه خانه های تهران زمان خودمان افتادیم که دور تا دور آن تخت و پشتی می گذاشتند و مردم می آمدند و چای می خوردند و قلیان می کشیدند که البته از قلیان های آن خبری نبود و پسرها با خیال راحت آنجا لم داده بودند٬ البته تا این نکته را فراموش نکردم بگویم که آن زمان که ما دارالفنون را تأسیس  می کردیم دختران به دنبال کسب علم و دانش نبودند ولی الان دختران گوی علم را از پسران ربوده و کثرت آنان بسیار فزون تر از پسران است. به بازدید خود ادامه دادیم و به ساختمان بزرگی رسیدیم که نوشته بود کتابخانه مرکزی یا همان دارالکتاب خودمان٬ داخل شدیم و از طبقات بازدید کردیم که نمی دانم چرا خلوت تر از جاهای دیگر بود و در هر طبقه فقط چند جفت دختر و پسر با هم خلوت کرده بودند و در مورد مثلا زندگی آینده شان با هم صحبت می کردند. در هر طبقه حوضچه های کوچکی بود که چند ماهی عاشق در آن تفریح می کردند.

از قسمت های دیگر هم بازدید کردیم که شرح تفصیلی آن موجبات خستگی شما را فراهم خواهد کرد که از ذکر آنها در می گذریم.

در راه بازگشت سوار کالسکهی عظیم الجثه ای شدیم که نمی دانم چرا اسبی ان را نمی کشید. وارد کالسکه ی بزرگ که شدیم دیدیم پنجاه شصت نفر از دانشجویان به سختی و زحمت فراوان سوار آن شدند و به زبان ها و لهجه های مختلف به هم بد و بیراه می گویند و هر کس در محل دلخواه خود پیاده می شد.

سرانجام از آنجا خارج شدیم و در راه بازگشت به خودمان هزاران آفرین و مرحبا گفتیم و در خیال خود هم فکر نمی کردیم دارالفنونی را که ما به زحمت بسیار به راه انداختیم اینقدر گسترش یابد و جوانان بسیاری را سرگرم کند.

نقد ها:

1.جمله ها بسیار طولانی است.

2.حرف اضافه (ک) مکررا به کار می رود.

3.هیچ شباهتی با نثر زمان مورد نظر ندارد و تنها از چند واژه آن زمان و اﻳﻀﺎً قلمبه سلمبه استفاده شده است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 16 فروردين 1391 ] [ 12:45 ] [ amir ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

جدیدترین و زیباترین قالب های وبلاگ لوکس بلاگ و بلوگفا
آرشيو مطالب
امکانات وب

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 76
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 78
بازدید ماه : 192
بازدید کل : 66518
تعداد مطالب : 289
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1


parsskin go Up

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ