خانه ی دوست هسته علمی ادبیات دانشگاه مازندران
| ||
|
از معلمم شنيدم صبح روز اول سال « با محبت جمله سازيد. » اولي قلم تراشيد: « من محبت را دوست دارم » دومي تنور دل بتفتيد: « مادرم محبت است كلاً » سومي كه بود دلگير: « محبت دروغ است » سبط شاعري هجا كرد: « از محبت خارها گل مي شود » يك به يك جُمَل بخوانديم آخرين نفر ز جا خاست كودكي يتيم كمرو جامه اش دريده بر تن صورتش لهيده از غم في المثل بودنش نبود او بود جمله را چنين شروع كرد: « خدا ما را دوست دارد » ياد دارم بهترين شد چون معلم گريه مي كرد و مي گفت: « بچه ها گفتم با محبت جمله سازيد.» نظرات شما عزیزان: [ چهار شنبه 16 فروردين 1391
] [ 12:45 ] [ amir ] |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |