با هر دقیقه عقربه تکرار میشود
روی نگاه گنگ من آوار میشود
یک ثانیه، دو ثانیه، سه..سه چهار، پنج
ساعت سکوت میکند و تار میشود
منقل، زغال، قوطی ودکا و ناگهان..
عیسی کجاست؟ معجزه انگار میشود
هر شب به سوگواری خود گریه میکند
مردی که مرده است... و بیدار میشود
"در بارگاه قدس که جای ملال نیست"
حتی صدای گریهاش انکار میشود
مردی مسافر است که مانند عقربه
در گامهای خویش گرفتار میشود
او در اتاق کوچک راه میرود
راهش همیشه راهی دیوار میشود
گرگی که در حوالی او پرسه میزند
از حس بوی مرگ خودش هار میشود
در قاب عکس کهنه زنی پلک میزند
مثل همیشه خیره به سیگار میشود
مجموع دود آبی و چشمان آبیاش
پیوند آسمانی یک دار میشود
شب خسته و تلف شده از خواب میپرد
مرد و طناب آبی و ... تکرار میشود
مهدی احمدی
نظرات شما عزیزان: