خانه ی دوست هسته علمی ادبیات دانشگاه مازندران
| ||
|
در آثار داستایوفسكی ایمان مقولهای است كه هر روز از دست میرود و فردا برای بازیگر از لابهلای زندگی به دست میآید اما معلوم نیست تا روز دیگر همچنان برجای باشد. «داستایوفسكی، نیهیلیسم، نیچه» عنوان سخنرانی مراد فرهادپور بود كه روز ۹ دی ماه در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد.
مراد فرهادپور در این جلسه ایدهی نیهیلیسم و راهِحل داستایوفسكی در مقابله با آن و همچنین رویكرد نیچه به این مقوله را بررسی كرد. وی با بیان اینكه داستایوفسكی برای مقابله با نیهیلیسم دو راهحل ارائه میدهد به ساختن شخصیت مسیحگونه اشاره كرد و افزود: این راهحل در مسأله تقلید از مسیح ریشه دارد كه مبتنی است بر ساختن شخصیتی كه تجربه مسیح را تكرار میكند. این شخصیت از طریق پذیرش رنج و شر در درون خود و فراتررفتن از این وضعیت با بخشیدن شرور تجربهای مسیحگونه را آشكار میكند. وی به شخصیت سونیا در «جنایت و مكافات» به عنوان نمونهای از شخصیت مسیحوار اشاره كرد و گفت: سونیا نمونهای از تیپ روسپی مقدس است كه به رنجهای این زندگی برای كمك به دیگران تن میدهد و در نهایت دیگران را میبخشد و از آنها درمیگذرد. فرهادپور، پرنس میشكین رمان «ابله» را كاراكتر دیگری كه دارای ویژگیهای مسیحگونه است معرفی كرد و افزود: البته میشكین در رمان «ابله» حالت مبهمی ارائه میدهد كه چندان مقابله او با نیهیلیسم را مطرح نمیكند. در واقع او به عنوان مسیح چندان موفق نیست و تا حد زیادی به یك «ابله» تبدیل میشود. وی در تحلیل بیشتر شخصیت میشكین و فضای رمان «ابله» تصریح كرد: «ابله» تحول ملت روس را به تصویر میكشد. تحولی كه ناشی از برخورد ملت روسیه با مدرنیته است. هدف داستایوفسكی در« ابله» بازیابی كودكی و فضایل كودكی برای ملتی است كه دچار بحران بلوغ شده است. این پژوهشگر فلسفه افزد: میشكین در مسیحگونگی شكست میخورد و داستایوفسكی برای ترمیم این شخصیت او را در قالب آلیوشا در رمان «برادران كارامازوف» تكرار میكند. آلیوشا دارای شخصیت پیچیدهتری نسبت به میشكین است و از بلاهت میشكین در او خبری نیست. علاوه بر این معصومیت او در بیماری ریشه ندارد. وی اضافه كرد: اگر رابطه میشكین با كودكان در رمان «ابله» كه حاكی از بازیابی مجدد كودكی برای ملت روس بود به جایی نمیرسد داستایوفسكی در «برادران كارامازوف» تلاش میكند این مسأله را در ارتباط كودكان با آلیوشا بازسازی كند. او در این رمان خواننده را با فضایل كودكی و بازیابی كودكی در ارتباط با فراگرفتن بحران بلوغ در روسیه روبهرو میكند. فرهادپور گفت: پاسخ او در مقابله با این مسأله بازیابی ایمان فردی است و این مسأله را به عنوان راهحل دوم مطرح میكند. البته شكل ازدسترفتهی ایمان فردی در آثار داستایوفسكی، شكل قرن نوزدهمی در جامعهی نیمهمدرنیزهشده است و با ازدسترفتن ایمان قرن هجدهم فرانسه متفاوت است. اینجا دیگر با دوری از ایمان به خاطر خرافه و نزدیكی به علم روبهرو نیستیم. این نوع ازدسترفتن ایمان نوعی نیهیلیسم اگزیستانسیالیست وجودی است و مسألهاش معماهای وجود بشری و معمای رنج بشری است. اما شكل دوم بروز نیهیلیسم و دومین راهحل داستایوفسكی بیش از آنكه استوار به ازدسترفتن ایمان فردی در تجربه اگزیستانسیال باشد ناشی از بیریشهشدن فرد و كندهشدن او از خاك است و ایدهی اصلی همان سرزمین مقدس روسیه است. مراد فرهادپور افزود: در این راهحل مسیحیت به عنوان شكلی از زندگی است كه در قالب روسیه و مردم او تجسم پیدا میكند. داستایوفسكی در اینجا اروپای غربی را كانون انحراف میداند و به ستایش روسیه به عنوان حقیقت مسیحیت میپردازد و حتی روسیه را سرمشق اروپا برای نجات از انحراف و راه رستگاری در نظر میگیرد. وی در ادامه به بررسی شخصیتهای بیریشه و افرادی كه به خاك روسیه تعلق دارند در رمانهای داستایوفسكی پرداخت و با اشاره به استاورگین در رمان «جنزدگان» به عنوان یكی از شخصیتهای بیریشه گفت: استاورگین چنان بیریشه شده است كه حتی اشتیاقی به شر هم ندارد. برای استاورگین همه چیز بیمعنا است و او به طور كامل نسبت به هر سنت و كل زندگی بیاعتنا شده و در پایان نیز دست به خودكشی میزند و او نمونه فردی است كه از خاك مقدس روسیه كنده شده است. فرهادپور سپس به دیمتری در رمان «برادران كارامازوف» و تعلق او به خاك روسیه اشاره كرد و افزود: داستایوفسكی در ساختن این شخصیت حتی در انتخاب نام او تعلق او به خاك را نشان میدهد و عنوان دیمتری برگرفته از نام الاههی طبیعت و رشد و باروری در یونان است. این الاهه با زندگی سنتی و پیوند انسان با خاك رابطه دارد بنابراین حتی نام دیمتری نشانگر نزدیكبودن او به خاك و تعلق او به سرزمین روسیه است. وی تصریح كرد: دیمتری نماد یك انسان رستگارشده است و میتوان گفت او اساساً از پیش رستگار بوده است. نزدیكی او به اقشار پایین علیرغم تعلق به گروه افسران حاكی از هر نوعی خودخواهی است حتی خشم دیمتری اتفاقی است كه به او رخ میدهد و از بیرون بر او تحمیل میشود و این همان چیزی است كه او را به راهحل نیهیلیسم راهنمایی میكند. این مترجم در تحلیل بیشتر خود از راهحل داستایوفسكی در مقابله با نیهیلیسم گفت: در راهحل اول شخصیت آلیوشا به عنوان سمبل مسیح در زندگی جدید ارائه میشود. این شخصیت به ظاهر موفق است ولی موفقیتها در آثار داستایوفسكی تا اندازهای گمراهكننده است. در آثار او همیشه ایمان و بیایمانی درگیر اند. ایمان مقولهای است كه هر روز از دست میرود و فردا برای بار دیگر از لابهلای زندگی به دست میآید اما معلوم نیست تا روز دیگر همچنان برجای باشد. وی افزود: در سرنوشت آلیوشا بریدن او از صومعه به معنی رفتن به میان مردم عادی نیست. در واقع راهحل مسیحگونگی در شخصیت آلیوشا به شكست میرسد و داستایوفسكی این شكست را با بیان راهحل دیگری در رمان «جنایت و مكافات» با بیان مضمون رجعت به مسیحیت و تعلق به خاك جبران میكند. فرهادپور اضافه كرد: در «جنایت و مكافات» شرط رستگاری راسكولنیكوف اعتراف در مقابل همه مردم در میدان شهر و سجدهكردن و بوسیدن خاك است. اما آیا بازگشت او به اجتماع و خاك روسیه راهحل نجات در مقابل نیهیلیسم است؟ وی افزود: به گفته خود داستایوفسكی داستان رستگاری راسكولنیكوف داستانی است كه باید در كتاب دیگری نوشت. اما این كتابی است كه داستایوفسكی هرگز آن را ننوشت. وی همچنین در توضیح راهحل دوم یعنی بازگشت به خاك روسیه خاطرنشان كرد: این راهحل تا حدی بعد از تجربهی تبعید به سیبری برای داستایوفسكی مهم میشود. او در آنجا با فقرا، محكومان و ردههای پایین برخورد میكند و نظرات سیاسیـاجتماعی او به سمت نوعی پوپولیسم میرود و چهرهی ارتجاعی داستایوفسكی ساخته میشود كه البته داستایوفسكی هیچگاه با ارتجاع ادغام نشد. او همواره شهری بود و نتوانست راهحل تولستوی برای رفتن به ده را بپذیرد. به گفته فرهادپور، هر دو راهحل داستایوفسكی چه در تقلید از مسیح و رسیدن به ایمان و چه در بازگشت به خاك و سرزمین مقدس به شكست میانجامد. داستایوفسكی خود این شكست را مطرح میكند و نسبت به آن آگاه است. وی در ادامه اضافه كرد: داستایوفسكی علیرغم حركت ظاهری به سمت ارتجاع هرگز در این حالت تمركز نیافت. او هرگز نتوانست تجربه شهری را از خود جدا كند. او محصول انتزاعیترین شهر دنیا یعنی پترزبورگ است و تمام تناقضات این شهر مدرن روسی را در خود و رمانهایش نشان میدهد. برخورد داستایوفسكی با زندگی مدرن كاملاً دیالكتیكی است. او راهحلهایش را ارائه میدهد و خود آنها را شكستخورده معرفی میكند. مراد فرهادپور سپس به بررسی نقطه اتصال داستایوفسكی و نیچه پرداخت و گفت: به بیان نیچه دنبالكردن ارزشهای غایی كه همه چیز بر آن استوار است ما را به نیهیلیسم میرساند. مسیحیت از دید نیچه افلاطونگرایی عامیانه است و همین جستوجوی حقیقت غایی زیر پای مسیحیت را خالی میكند. نیچه ما را به این نكته رهنمون میكند كه باید ایمان سادهدلانهی خود را كنار بگذاریم و اگر ایمان هست باید شك تاریخی را به همراه داشته باشد. مراد فرهادپور گفت: نیهیلیسم آنطور كه نیچه مطرح میكند، محصول پیروزی ارزشهای مسیحی است و به خاطر این است كه احیای آنها داستایوفسكی را از نیهیلیسم جدا نمیكند. از دید نیچه، مسیحیت پایبند حقیقت است و جستوجوی حقیقت درست همان چیزی است كه زیر پای مسیحیت میزند و همین پایبندی به حقیقت باعث شد واقعیت تاریخی انجیل را زیر سئوال ببرند. این مترجم اضافه كرد: آنچه نیچه مطرح میكند این است كه ارزشهای متافیزیكی با بنیانهای غیرتاریخی خود ازبینرفتهاند و بر این اساس آنچه روی میدهد پذیرش زندگیكردن بر لبهی مغاك است. مراد فرهادپور تصریح كرد: از منظر نیچه جستوجوی حقیقت خود زیر پای حقایق غایی را خالی میكند؛ بنابراین راهحل پذیرش مثبت نیهیلیسم در لایههای درونی فرد است و همین مسأله بشر را از اینكه قربانی منفعل نیهیلیسم باشد نجات میدهد و او را تبدیل به كسی میكند كه با پذیرش دیالكتیكی نیهیلیسم از بند آن رها میشود. (این مطلب بااستفاده از گزارشهای ایلنا و ایسنا تنظیم شده است./ سایت باشگاه اندیشه) دو جمله از آلیوشا: 1ـ ما همگی در قبال همه کس مسئول ایم، اما من از همه بیشتر. 2ـ هر کس در زندگی یک خاطرهی خوب داشته باشد، نجات پیدا خواهد کرد. نظرات شما عزیزان: [ چهار شنبه 16 فروردين 1391
] [ 12:45 ] [ amir ] |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |