لوگوی سه گوش

 خانه ی دوست

خانه ی دوست
هسته علمی ادبیات دانشگاه مازندران
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
">پیراهن های خدا
">عکسهای دیدنی از بناهای تاریخی
">عکس های حسینی ">امام حسین (ع) از دیدگاه دکتر شریعتی ">السلام عليكَ يا ابا عَبداللهِ ">اسرار سعادت ">قافله کربلا ">محرم ">محرم ">آداب محرم
پيوندهای روزانه

سلمان هراتي ( 1338 تا 1365) بي گمان يکي ازجــريان سـازان شعر بود که پله هاي ترقي را خيلي زود طي کرد و درشعر معاصر جايگاهي ويژه را به خود اخــتصـــاص داد با شعرهايي ساده و درعين حال عمـــيق ، همـــچون روستــايش و همچون مـردم باصفا وبي آلايش زادگاهش ...
    سلمان ، دوران کودکي اش را در دامان سبزطبيعت سپري کرد و جان او با مهرباني و صفاي آن عجين شد و سرشـــار از احساس، احساســـي که او را به دنياي پر رمز و رازادبيات کشاند و آن همه شور را در جام شعرريخت و از آن لبريز شد .
کــــم کــــــم با حضور در انجمن ادبي شهر به اشعارش استحــکام بخشـيد و جايگاهي ويژه براي خود فراهم آورد، ولي اين انجمن، روح پرشور اين جوان روستـــايي را ارضاء نمــي کرد، پس رنج سفر را تحمل کرده و درجلسـات هفتگي انجمــــن شعر حوزه ي هنــــري در تهران حضوريافـت، ديري نگذشت که استادان و شاعران برجســـته متــوجه جواني شدند که داراي انديشه اي والا و دروني پرشــور و احساس اســت. روان شاد دکترقيصرامين پور- شاعر و منتقد ادبيات درباره ي سلمان هراتي مي گويد : درست است که سلمان رو راست است ، سلمان همه آن که بود و چنـــان که بود ، مي نــمود ... آري - ســـلمان همه بود اين بود، اما سـلمان ايــن نبود. او يـــکباره شـــتاب شدن و يکـــپارچه شـــوق بي امان رسيدن بود.

      " آذرباد " نامـــي بود که در آغـــاز شاعري برگــزيده بود براي تخلص، يعني رهايي جستن، رسـتن و رستگاري جستن، آزادي وبلند پروازي!  پرنـــده اي با بالـــي از آتـش و بالي از باد! مرغي آبي و آسماني ! پرنده اي که محدود به قيـود است وبي ريا. آنـچه در وجودش داشت ، ارايه مي کرد ، کمتر شاعري صداقت و نجابت وي را داشته و دارد ... اوج کارسلمان هراتي، سلمان ، هيچگاه به فکر مطــرح کردن خود نبـود، او خـــود را نسبــت به اعتقاد و آيين و ميهنش متعهد مي دانست ، درشـــعر (دوزخ و درخت گردو) درباره ي وطن اش که آماج هجوم بيگانگان قرارگرفته ، مــي گـويد : دوست دارم تو را ، آن گونه که عشق را ، دريا را ، آفتاب را ...  سلمان علاقه ي زيادي به سهراب سپهري داشت و اين علاقه دراشعارش نمايان است.

     عبدالجبار کاکايي - شاعر معاصر نيز در اين زمينــــه مي گويد : ســـلمان هــــراتي درشعر خود به نوعي تکامل زباني و ساختاري رسيد. درحالي که کمتــــــــرشـــــاعري قادراست در مدت اندکي و عمري کوتـاه به اين ويژگي و امتـــياز دست يابد. در ادبــيات امروز، استعدادها و توانمندي هاي بالقوه اي وجود دارد اما ممـکن است ديگر کسي با توانمندي هاي شعري و انديشه ي ناب سلمان درجامعه ي ادبي ظاهرنشود .

ا      اولين دفترشعر سلمان در سال 1364 به نام " از آسمان ســــبز" به چاپ رســــيد دفتر دوم شعر سلمان درسال 1367 يعني دو سال پس از هجــــرت ابــدي وي تـــوسط زنده ياد  امين پور به نام " دري به خانه خــورشيد " از لابلاي يادداشــــت هاي پراکـنده و آخرين برگ هاي شـــعرش که با خــــون خودش امضــاء کـــــــــرده بود ، درآن پايــــــيز غــم انگيز و درهمان ساک چاک چاک و خون آلـودي  که در روز حادثه همراهـــش بود ، به دست آمد و به چاپ رسيد که در آن غزل هـــايي همچـــون سبک بار تر از ابر -  يک چمن داغ - بيش ازتو - سرنوشت - خواهش شکستن و تا صداي شکوفه نوشته شده بود :

دلم  گرفته از اين روزها ، دلم تنگ است
ميان ما و رسيدن ، هزار فرسنگ است

مرا گشايش چندين دريچه کافي نيست
هزارعرصه براي پريدنم تنگ است

اسير خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پريدن در خاک بودنم ننگ است
 

آري!
سلمان ساده وبي ريا بود. همچون طبيعت سبز مازنــدران ، بزرگ بود همچون دريــاي آبي مازندران و پا برجا بود همـــــچون کوه هاي ســــر به فلک ساييـــده ي البرز و چـــه مظلومانه کوچيد.سلمان غريبانه رفت. چون متعلق به اينجا نبود. او به عـــالم عشــق تعلق داشت و به معشوق پيوست :

يک روز مرا از اين بيابان ببريد
از خالي بهت شوره زاران ببريد
تا محضر سبز آب را دريابم
چشمان مرا به باغ باران ببريد ...

                                                                              منبع:خبرگزاري مهر

 

قطعه شعر زير نمونه بارزي از انديشه ي ترس آگاه و عميق اين شاعر است که حاکي از نورانيت ذهنش دارد.

 

 تنهايي

در لحظه هاي تزلزل و تنهايي

وقتي بيايي

دست من از وسعت بر مي خيزد

ونگاهم

                  بي اندکي قناعت

                                                   زمين را مي گيرد...

آه خدايا

وقتي بيايي چگونه در مقابل تو اي واي

براي کدام معصيت به بار نشسته

                افسوسمند سجده کنم

دريغا

از تو به جز نامي

هيچ نمي دانم

از اين پنجره که

پيش روي من نشانده اي

يک شب به خانه ي من بيا

                                 خدا!

دل سرما زده ام را

در قطيفه اي از نور بپوشان...

ديشب يک سبد

پر سياوشان از باغ تو چيدم

وبراي اين دل مسموم جوشاندم

                                   تا بيايي

اينجا روح مجروحم تنهاست

تنها تر از تنهايي بي پناهي

اينجا نه اينکه تو نيستي

اينجا من کورم

يک شب به خانه ي من بيا

براي تو

طاق نصرتي از بهار مي بندم

با آويختن فانوس هاي روشن

                                   آسماني مي کنم

وبرايت

فرشي مي بافم از گل ياس

ودل مغرورم را مي شکنم

با تيشه اي که تو به من خواهي داد

يک شب

از اين دريچه بيا

تنم را

در چشمه ي نور مي شويم

برهنه تر از آب

از پله ها بالا مي آيم

آنگاه در برابر تو خواهم مرد...

کي مي آيي؟

امشب هواي چشم من باراني است

دلم را مي خواهم

در هواي باراني

پيش تو جا بگذارم

زير همان درخت

که پيغمبرانت شنيدند

روي بافه اي از شبنم و اشک

اي نور-نور

چگونه مي توان روبه روي تو ايستاد

بي آنکه سايه اي

سنگينمان کند

بيا و مرا

با عشقي ابدي هم آشيان کن...

 

 غلامعلي

من هم مي ميرم
اما نه مثل غلامعلي
که از درخت به زير افتاد
پس گاوان از گرسنگي ماغ کشيدند
وبا غيظ ساقه هاي خشک را جويدند
چه کسي براي گاوها علوفه مي ريزد؟

من هم مي ميرم
اما نه مثل گل بانو
که سر زايمان مرد
پس صغرا مادر برادر کوچکش شد
و مدرسه نرفت
چه کسي جاجيم مي بافد؟

من هم مي ميرم
اما نه مثل حيدر
که از کوه پرت شد
پس گرگ ها جشن گرفتند
و خديجه بقچه هاي گلدوزي شده را
در ته صندوق ها پنهان کرد
چه کسي اسبهاي وحشي را رام مي کند؟

من هم مي ميرم
اما نه مثل فاطمه
از سرما خوردگي
پس مادرش کتري پر سياوشان را
در رودخانه شست
چه کسي گندم ها را به خرمن جا مي آورد؟

من هم مي ميرم
اما نه مثل غلامحسين
از مارگزيدگي
پس پدرش به دره ها و رود خانه هاي بي پل
نگاه کرد و گريست
چه کسي آغل گوسفندان را پاک مي کند؟

من هم مي ميرم
اما در خياباني شلوغ
دربرابر بي تفاوتي چشمهاي تماشا
زير چرخ هاي بي رحم ماشين
ماشين يک پزشک عصباني
وقتي که از بيمارستان بر مي گردد
پس دو روز بعد
در ستون تسليت روزنامه
زير يک عکس 6در 4 خواهند نوشت
اي آنکه رفته اي...
چه کسي سطل هاي زباله را پر مي کند؟

                                               سلمان هراتي 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 16 فروردين 1391 ] [ 12:45 ] [ amir ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

جدیدترین و زیباترین قالب های وبلاگ لوکس بلاگ و بلوگفا
آرشيو مطالب
امکانات وب

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 68322
تعداد مطالب : 289
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1


parsskin go Up

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ