برگردان: اصغر مهديزادگان
فرانتس کافکا
فرانتس کافکا نمونة کلاسيک نويسنده مدرن است که گرفتار تشويش کور و ترس ميباشد. وضع استثنايي او ناشي از اين حقيقت است که شيوه مستقيم و روشني را براي بيان تجربه اساسي برگزيد و بدون کمک از تجربههاي فرماليستي اين کار را انجام داد. در آثار او محتوا تعيينکننده شکل زيباييشناختي است. به اين معني کافکا در شمار نويسندگان بزرگ رئاليست است. درواقع او يکي از نويسندگان بزرگ است، زيرا کمتر نويسندهاي توانسته است در توصيف تخيلي تازگي محسوسِ جهان مهارت او را داشته باشد. کيفيت اثر کافکا هرگز به اندازه امروز که اغلب نويسندگان به تجربهگرايي خوشفرم سقوط ميکنند نظرگير نبوده است. تاثير کافکا تنها ناشي از صداقت پرشور او نيست - که اين نيز در عصر ما بسيار کمياب است- بلکه همچنين به دليل روشني موافقي است که او از جهان ميآفريند. اين است اصليترين پيروزي کافکا. کيرکه گارد ميگفت: «هرچهقدر اصالت فرد بيشتر باشد، بيشتر دچار هراس است.» کافکا که در انديشة «کيرکه گارد»ي بديع است، اين تشويش و جهان تجزيهشدهاي را توصيف ميکند که هم مکمل و هم علت آن است.
اصالت او در کشف وسايل جديد بيان نيست بلکه در بيان کاملا نافذ و دائماً هراسانگيز دنياي آفريدهاش و واکنش شخصيتهاياش به آن است. آدرنو مينويسد: «آنچه انسان را شگفتزده ميکند هولناکي آثار کافکا نيست، بلکه واقعي بودن آنان است.»
ويژگي ددمنشانة جهان سرمايهداري مدرن و ناتواني انسان در مواجهه با آن، مضمون واقعي نوشته کافکا است. صداقت و صميميت او مسلما محصول نيروهاي پيچيده و متضاد جامعه است. اکنون جنبهاي از آثار او را بررسي ميکنم.
کافکا زماني مينوشت که جامعة سرمايهداري، موضوع تشويش او، هنوز از اوج تکامل تاريخي خود دور بود. جهان ددمنشانهاي که توصيف کرد جهان بهدرستي ددمنشانه فاشيسم نبود بلکه پادشاهي هابسبورگ بود. تشويش مداوم و توصيفناپذير در اين دنياي بيزمان و بيتاريخ و مبهم در هالهاي از فضاي پراگ کاملا منعکس شده است. کافکا از وضع تاريخي خود به دو روش سود برد. از يک طرف جزئيات روايتي او از جامعة اتريش آن دوران ريشه ميگيرد. از سوي ديگر، غيرواقعي بودن هستي انسان را که هدفش فهم آن است، ميتوان مربوط به احساس همانندي از غيرواقعي بودن و دلواپسي جامعهاي دانست که او ميشناخت. يکساننگري آن با وضع انسان بسيار قانعکنندهتر از نگرشهاي بعدي مُلهم از دنياي ددمنشانه و ترسآور است که در آن با تجربهگرايي فرماليستي چيزهاي بسياري را بايد حذف يا مبهم بيان کرد تا آن تصوير بيزمان و بيتاريخ مطلوب از وضع بشر بهدست آيد. اما اين ويژگي اگرچه دليل تاثير شگفتانگيز و قدرت ماندگار آثار کافکا است نميتواند ويژگي اساسا تمثيلي آنان را بپوشاند. نيروي شگفتانگيز توصيف جزئيات در آثار کافکا به واقعيت فراتجربي امپرياليسم تکامليافتهاي اشاره ميکند که اسلوب کافکا آن را در بيزماني تصوير ميکند. جزئيات در آثار کافکا مانند رئاليسم گرههاي کور زندگي فردي يا اجتماعي رابيان نميکند، بلکه نمادهاي مرموز فراتجربة غيرقابل فهم است. هر اندازه قدرت محرک بيشتر و ورطه عميقتر باشد، شکاف تمثيلي ميان معني و هستي آشکارتر است.
براي نويسنده دشوار و پيچيده ولي ممکن است که نگرش خود را به خودش، همنوعانش و عموماً جهان عوض کند. قطعاً نيروهايي که عليه او عمل ميکنند بسيار نيرومند هستند. هيچانگاري و بدبيني، نااميدي و تشويش، سوةظن و بيزاري از خود محصول خودبهخودي جامعة سرمايهداري است که روشنفکران ناگزير از زندگي در آن هستند. عوامل بسياري در آموزش و پرورش و جاهاي ديگر عليه او جبههآرايي کردهاند. براي نمونه در نظر بگيريد که بدبيني براي نخبگان روشنفکر فلسفهاي اشرافي و ارزشمندتر است تا اعتقاد به پيشرفت انسان. يا اين عقيده که فرد - دقيقاً به عنوان عضوي از نخبگان- ضرورتا قرباني نيروهاي تاريخي است. يا اين انديشه که پيدايي جامعة مردمي فاجعة مطلق است. اکثر روزنامهها به ايجاد چنين جانبداريها خدمت ميکنند (در حقيقت اين نقش آنان براي تداوم مبارزه در جنگ سرد است). گويي که براي روشنفکران داشتن عقيدهاي جز نظرات جزمي مدرنيستي دربارة زندگي، هنر و فلسفه، بيارزش است. حمايت از رئاليسم در هنر، بررسي امکانات همزيستي مسالمتآميز ميان ملل، کوشش براي ارزيابي بيطرفانه مردمگرايي، همه اينها ممکن است نويسنده را در نظر همکاران و اشخاصي که او براي ادامه حيات زندگي متکي به آنان است طرد کند. وقتي نويسندهاي در منزلت «سارتر» ناگزير از تحمل چنين حملههايي باشد احتمالا موقعيت براي نويسندگان جوانتر و کممشهورتر چهقدر خطرناک خواهد بود.
اينها و بسياري ديگر حقايق دشواري است. اما نبايد فراموش کنيم که نيروهاي مقابل نيرومندي، به ويژه امروزه، در فعاليت است. نويسندهاي که به منافع اساسي خود، ملت خود و نوع بشر بهطور کلي توجه دارد و تصميم ميگيرد که عليه نيروهاي مسلط بر جامعه مبارزه کند اکنون ديگر تنها نيست. هراندازه او در پژوهشهايش پيشتر رود انتخاب او محکمتر و احساس تنهايياش کمتر خواهد بود، زيرا او خود را با نيروهايي در جهان مرتبط ميکند که روزي حاکم خواهند شد.
دوراني که در طول آن فاشيسم به قدرت رسيد، مانند دوران حاکميت فاشيستها و دوران جنگ سرد بعد از آن براي رشد رئاليسم انتقادي اصلا مناسب نبود. با اين همه، کارهاي عالياي در اين دوران انجام گرفت، نه ترور فيزيکي و نه فشار فکري هيچ يک موفق به جلوگيري از آن نشدند. همواره نويسندگان رئاليست انتقادي بودهاند که با جنگ در شکلهاي سرد و گرم آن و نابودي هنر و فرهنگ مخالفت کردهاند. آثار هنري برجستهاي که در طول اين مبارزه پديد آمد کم نبودهاند.
حروفچين: علي چنگيزي
نظرات شما عزیزان: