خانه ی دوست هسته علمی ادبیات دانشگاه مازندران
| ||
|
پدر شعر نو علي اسفندياري متخلص به نيما يوشيج، فرزند ابراهيم خان اعظم السلطنه نوري در دهكده يوش از بخش بلده شهرستان نور متولد شد. خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده فرا گرفت. در مدرسه عالي سن لوئي تهران به ادامه تحصيل پرداخت. با آموختن زبان فرانسه با ادبيات غرب آشنا شد. نيما در شرح احوال خود مينويسد: « آشنايي با زبان خارجي ، راه تازهاي پيش چشم من گذاشت». اولين اثر وي در سال 1300 هجري به نام « قصه رنگ پريده » منتشر شد. او مبتكر سبكي نو در شعر پارسي است كه به نام "شعر نو" معروف شده است. او در سال 1301 سرآغاز شعر نو، افسانه را منتشر ساخت و چند سال بعد يعني در سال 1305 شعر خانواده سرباز را سرود. نيما شغل آموزگاري را در سال 1309 يعني زماني كه 33 سال داشت در مدرسه حكيم نظامي آستارا آغاز كرد كه آن دوران در تحول فكري نيما بسيار حائز اهميت است. لازم به ذكر است او در سالهاي نوجواني به تشويق استادش « نظام وفا » به سرودن شعر پرداخت. بايد خاطر نشان ساخت كه يادداشتهايي به صورت پراكنده در سالهاي 1301 الي 1314 از وي به جاي مانده است. مجموعه اشعار وي به نامهاي قصه رنگ پريده، اي شب، منت دونان، شير، چشمه كوچك. يادگار، انگاسي. بز ملاحسن، گل ناز دار، خاركن، روباه و خروس، به ياد وطنم ... توسط تورج قوچاني جمع آوري گشت. از زمان مشروطيت به بعد به ويژه از زمان روي كار آمدن رضاخان تا اتمام دوره حكومت او، شاعران بيپروا و واقع گرا و حتي رومانتيك سياست سرا مورد قلع و قمع قرار گرفتند. براي مثال عشقي و فرخي جان خود را از دست ميدهند، عارف قزويني خانه نشين ميشود و در گرسنگي ميميرد، ايرج ميرزا خود را به آن راه ميزند و ... نيما در چنين دورهاي به سمبوليسم خاص خود روي ميآورد. سمبوليسمي كه عموماً ديدگاه سياسي غير مستقيم پوشيده گويي و رمزنويسي را به عنوان تنها حربه موثر به كار ميگرفت و چنين است كه در ديوان نيما نه تنها بيشتر شعرها نمادين هستند بلكه عنوان شعر هم نمادين است مانند : ققنوس، ناقوس، مرغ آمين و ... مرحوم اخوان ثالث نقل ميكرد كه روزي در زندان شاهي پس از كودتا ميپرسد، باز هم ميشود شعري گفت كه اين آقايان نفهمند ولي مردم بفهمند. به قول يكي از زبان شناسان و منتقدان، شعر حافظ هم با استعارات و ابهامات كلامي كه ميآفريند در ساز و كارهاي ذهني دست به همان ترفندهايي ميزند كه نمونهاش را در شعر نيما ميبينيم. جلال آل احمد ميگويد هر شب شعرهايي در اين كنگره خوانده ميشود و شبي كه نوبت شعر خواندن نيما رسيد به ناگاه همگان با قطع برق مواجه شدند، روي ميز خطابه شمعي نهاده شد و نيما شروع به خواندن شعر « آي آدمها » نمود كه با حال و هواي موجود در سالن بسيار مناسب بود. نيما زندگي مرفهاي نداشت و با دست مايهاي كه از وزارت فرهنگ آن زمان ميگرفت به سختي امرار معارش ميكرد و عاليه خانم همسر ايشان نيز كه به سمت كارمند بانك ملي انجام وظيفه مينمود در گذران زندگي، وي را همراهي مينمود. نيما دوران بازنشستگي را در خانه بسر ميبرد و به سرودن شعر ميپرداخت و اصولاً به علت اينكه بيشتر عمر خود را در يوش گذرانده بود به سختي ميتوانست خود را با آداب و فرهنگ مردم شهري سازگار نمايد، او هميشه آرزوي هواي كوه را داشت و ساعتهاي متمادي به زادگاهش ميانديشيد، آنچنان كه با فرا رسيدن فصل تابستان خانهاي را كه در خيابان دزاشيب داشت اجاره ميداد و براي استراحت به زادگاهش باز ميگشت. وي ده سال آخر عمرش با شعراي بنام مراوده بسيار داشت و خيل جوانان براي همنشيني و مصاحبت با نيما همواره اطراف او را فرا گرفته بودند. وي در آخرين لحظات حيات پرافتخارش، زندگي آرامي داشت و از نگرانيهاي درونياش اثري ديده نميشد، نگاه آرام و حركاتش نرم و لطيف به نظر ميرسيد. به گفته جلال آل احمد: بدين صورت بود كه پيرمرد دور از هر ادعايي به سادگي در ميان ما زيست و با ساده دلي روستايي خويش از هر چيز تعجب كرد و هر چه بر او تنگ گرفتند كمربند خود را تنگ تر بست و همچون مرواريد در دل صدف ناموزوني سالها بسته ماند. در چشم او كه خود چشم زمانه ما بود آرامشي بود كه گمان ميبردي شايد هم به حق از سر تسليم است. در واپسين لحظات حيات، به خواست وي قرآن به نزدش آوردند و لاصفات صفا ( سوگند به فرشتگان صف در صف ) آيهاي بود كه آخرين نگاه او را به اين دنيا پر كرد. او در طول حياتش چنان به زادگاهش عشق ميورزيد كه در وصيتنامه خود نيز نوشته بود جسدش را در زادگاهش به خاك بسپارند نظرات شما عزیزان: [ چهار شنبه 16 فروردين 1391
] [ 12:45 ] [ amir ] |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |